خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

جریان با مزه خواستگاری

سلام دیروز عصر یه اتفاق با مزه افتاد تعریف کردنش این جا خالی از لطف نیست جریان از ان جا شروع شد که صبح دیروز یکی از همسایه های قدیمی مون به خونه ما زنگ زد گفت یکی از دوستام جنس از ترکیه اورده بیاین نگاه کنید اگه خوشتون امد بخرید مامانم هم قبول کرد ما هم ساعت 7 با مامان و یکی دیگه از همسایه هامون رفتیم ان جا جالی این جا بود که خونه زنه که بعدا فهمیدم فامیلش زمانی بود یه بلوک با ما فرق داشت خلاصه رفتیم ان جا من 3 تا بلوز انتخاب کردم با یه کیف پول ولی خدایی جنساش خوب بود منم بر گشتم

 گفتم: شما همیشه میرید ترکیه

 گفت: نه سالی 2 بار

من گفتم: خیلی سلیقتون خوبه

اونم خوشش امد از حرفم... بعد چند دقیقه....... ازم پرسید مدرسه ثانی می رفتی

 من گفتم: نه سارا میرفتم

گفت: چه جالب من ان جا معلم بودم تو راهنمایش

من گفتم: من دبرستانش بودم

گذشت ما لباس ها را خریدیم شمارمون هم گرفت که شهریور که دوباره میره زنگ بزنه بگه که ما دوباره بیایم واسه خرید اینو یادم نره بهم یه اشانتیون هم گشواره داد گفت چون خیلی نازی (ان لحظه هندونه ها سنگینی می کرد کمک می خواستم در حد تیم ملی) ما امدیم خونه ساعت 9 همون همسایه اولی که ما را به خانم زمانی معرفی کرده بود زنگ زد گفت خانم زمانی از دختر شما خوشش امده پسرش... پسر خوبیه.... کارش ازاده... لیسانس داره گفته که خودم از همه لحاظ ساپورتشون می کنم (نمی دونم کلمه ساپورت با چه س و چه ت هست اگه اشتباه نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید) از این حرفا که داییش ایتالیا است و پسرم هم چند ساله دیگه میره پیشش از این حرفا دیگه مامانم هم گفت نه دخترم دانشجو داره درس می خونه تموم که بشه درسش می خوام بفرستمش پیش خواهرش کانادا زن هم گفته که من منتظرم نظرشون عوض بشه ولی من که خدایی عمرا ازدواج نمی کنم چون حوصله ازدواج و شوهر را ندارم  ولی حال جالب این جاست که من امدم خونه چشمم رو 2 تا از لباسا مونده یکیش روش نوشته بود نیو یورک ناز بود ان یکی ساده بود با این حرف زنه نمی تونم برم این ها را بگیرم چه کار کنم؟  بی خیال اینم از قضه خواستگاری ولی اگه میومدن ما هم پسرشون را میدیدم خوب بود نههههههه ؟

(راستی اگه من کلمه ای را اشتباه نوشتم یعنی غلط املای داره بازم ببخشید)

نظرات 2 + ارسال نظر
موچه پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ

پس معلومه بختت بازه ها
بزنم به تخته پسرا برا تو دست و پا میشکونن
ایشالا لیسانس بگیری بری کانادا
فکر کنم دیگه تمومه دیگه
همین روزا راهی دیار غربتی، نه؟

نه موچه جونم دست رو دلم نزار که ترم ۶ هستم اما کلی واحد پاس نکرده دارم باری سنگین بر دوش انسان بید اما اگه خدا بخواهد اری ما هم می رویم.
بختم هم بزنم به تخته بله خیلی خوب بید :-))

موچه پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ب.ظ

بزنم به تخته واقعا
دیار غربت رنگ و بوی اینجا رو نداره
قدرش روبدون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد