یچه ها امروز یاد یه حرکت جالب تو بچگیم افتادم داستان از این قرا ر بد که:
من 6 سالم بودم توی اتاق خواب من و خواهرم نشسته بودم با اسباب بازی هام بازی می کردام دیدم صدای مامانم و خواهرم داره با هم میاد که حرف میزنند منم از فرصت استفاده کردام یواشکی رفتم بالای دراور لباسی خواهرم که همیشه پر بود از وسیله های که خواهرم اعجازه استفاده از اون ها را بهم نمیداد حتی نمی ذاشت بهشون دست بزنم
منم فرصت را مقتنم شمردم و سراق وسیله هاش رفتم
توی اون وسیله یه گوی بود که وقتی تکونش میدادی برف میریخت خیلی ناز بود........ من در حال بازی بودم که احساس کردام زمین لرزید........ و پیش خودم گفتم بابام اومد خونه اینم صدای ماشینش بود و یه نظر دیگه که راجب این لرزش دادم این بود که حالا که بابام اومده کسی با من دعوا نمی کنه که یهو دیدم همه داد میزنند........... زلزله ............زلزله..........
که یه دفه ای مامانم اومد من و بغل کرد و من همچنان با خودم فکر می کردام اخه بابام اومده چه ربطی به این داده بیداد داره مامانم من و خواهرم رفتیم تو کوچه که تغریبا همه تو کوچه بودن حالا توی این هاگیر واگیر من از مامانم هی میپرسم بابام کو ...بابام کو
نتیجه گیری اخلاقی به بچه های کوچک راجب زلزله توضیح بدهیم که فکر نکنند باباشون با ماشین اومده توی حیاط که داره زمین می لرزه
سلام
وب قشنگی داری گلم
میتونی درباره ی شکلکهایی که زدی برام توضیح بدی .چطور منم میتونم بیارم
سلام یاس جان عزیزم من بیشتر این شکلک ها را از توی وبلاگ
pichak.net
گرفتم یه سر به اونجا بزن این شکل ها اون جا هم هستن
واقعا بامزه ای تو دختر
ولی موافقم باید یاد بدیم که دیگه از این اشتباهات نکنند
اره به خدا می ترسم فردا سیل بیاد بگن بابابزرگمون اومده