نوشته شده در ۵/۹/۸۷ از دفتر خاطراتم برای یک دوست
امروز روزی بود پر از هیاهو پر از التهاب با هم بودن پر از خنده های کودکی امروز را دوست دارم چون در نگاه پروانه گم شدن در کنار اقاقی نشستن در میان دستان تو جان دادن را دوست دارم هر چند که می دانم تو درکی نداری برای ادراک من ای دوست من.
قشنگ بود
عالیه بابا خیلی خوشم اومد نیلو
نیلووووووووووووووفر
انگار حرفای دل منو داری میگی!!!
دیوانه وار زیبا بوووووووووود
بعضی از لجظه ها هستن که دوست داری قفلشون کنی...اما نمیتونی و خیلی ساده میگذرن...
نمیدونم چی بگم؟