خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

یه خاطره از ترم اول

سلام سلام سلام 

 

الان داشتم تو وبلاگها می چرخیدم و می قصیدم ومینوشیدم از این جام بی خود شده از خویشم و از گردش ایام............................... این عشق الاهی است حق.......بی خیال دوباره جو عصار من رو گرفت  

داشتم می گفتم داشتم می چرخیدم چند جا دیدم راجب دانشگاه نوشته بودن یاد خاطرات دانشگاه افتادم  

روز های اول دانشگاه بودم ترم ۱ هفته ۳ مهر ماه از یکی از پسر های کلاس خوشم میمود البته از ۳ نفر تو رشتم خوشم میومد هر ۳ تاشون کت و شلوار پوش بود 

  یکیش مشهدی بود اسمش سعید بود هم ترم خودم  

یکیش کرجی بود بازم هم ترم خودم  

یکیش تهرانی بود ترم ۷ بود این اسمش کامبیز بود خیلی خوشگل بود کلاس هم زیاد می ذاشت

منم در رویاهایم این را زیاد میدیدم

 

 من با دوستام شرط کردام یکی از این ها به من پیشنهاد دوستی میده تا این که یه روز دوشنبه هفته سوم دانشگاه مهر ماه بود 

 سر از مایشگاه  زمین شناسی فیزیکی بودیم............................... من بلوتوسم رو روشن کردام دیدم ۲ تا بلوتوس دیگه روشن بود واسه یکی از بلوتوس ها که اسمش یادم نیست چی بود یه عکس یکم بد فرستادم 

 ردیف جلویی ما سعید با دوستاش بود برگشت پشت رو نگاه کرد دیدم موبایل دستشه و اونم موبایل دست من دید واییی نمی دونی چه حسی بهم دست داد  

 

فهمیدم واسه این فرستاده بودم رنگ به رنگ شدام تا این که کلاس تموم  شد 

 

 ساعت ۷ که دیگه فقط بلا نسبت سگا میرن خونشون ساعت کلاس ما هم ۷ بود که  تا ما با بروبچ رسیدیم در پایین دانشگاه هوا تاریک شد بود حالا یادم نمیاد ساعت دقیقا چند بو د  

 

ولی یادمه هوا تاریک بود من با دوستم نیمه راه خداحافظی کردام که اون بره سمت ماشین های باغستان من برم سمت ماشین های گوهردشت دیدم یکی داره صدام می کنه خانم.... خانم.... به رو خودم نیوردم دیدم نه داره صدا می کنه برگشتم دیدم سعید وای اگه اون لحظه بدونید چه حسی داشتم فکر می کردام می خواد بابت عکس با هام دعوا کنه بر گشت  

گفت: ببخشید خانم.... میشه یه لحظه باهاتون حرف بزنم 

منم گفتم: بله بفرمایید(تو دلم می گفتم اگه گفت عکس من فرستادم می گم نه به قول مامانم دیواره هاشا بلنده

گفت:من باید راجب یه موضوعی با شما حرف بزنم  

این رو که گفت دست و پام شل شد گفتم پس فهمیده من بودم 

بعد گفت: من از شما خوشم اومده میشه باهم بیشتر اشنا بشیم 

من همون لحضه عین یه ادم یخ زده به خودم اومدم که هه هه هه این یه چیز دیگه داره میگه منم گفتم نمی دونم  

(اخه اون موقع بچه بودم تازه ۱۸ سالم بود چه میدونستم در هم چین مواقعی چی بگم) 

اونم شمارهش را داد منم گفتم باید فکر کنم گفت مگه اومدم خواستگاری خواستم یگم دلت ام بخواد 

دیگه اینکه ما به این جوون جواب نه دادیم اونم ترم ۳ انتقالی گرفت رفت شهرشون 

الان ولی پشیمونم کاش گفته بودم اره ولی ولش کن 

مهم اینه که شرط رو بردام 

 

 

راستی چند روز پیش رفتم مهستان یه مر کز خرید توی کرج کامبیز رو دیدم اون جا با همون کت و شلوار اینقدر نگاهش کردام تا از رو رفت 

 رفت تو مغازه که نمی دونم مال خودش بود یا مال دوستش می خوام برم دوباره مهستان  

اگه مال خودش باشه اون جاست نمی دونم چرا نفهمید که من دوستش دارم شایم فهمید به رو خودش نیاورد 

 

بیخیالش خودم رو عشقه با این خاطرات  

 

اینم از این خاطره 

 

نظرات 20 + ارسال نظر
مهرداد یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://boudan.blogsky.com/

ممممم
دااااااالی
من اینجام
خوبه
خوب خوب

نگار یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ http://negar177.blogsky.com

سلام نیلوفر جون
بسی لذت بردیم از خواندن خاطرات شما

عماد یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.love3.blogske.com

سلام نیلوفرخیلی وبلاگ جالبی داریدیه جورایی ادم خسته نمی شه چون مطالبش قشنگه خوشحال می شم به من هم سر بزنی اگرم دوست داشتی همدیگرو لینک کنیم فقط بهم خبربده که لینکت کنم(پسرایرونی)
دوستت دارم.

رومینا یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ http://black-love.blogsky.com/

سلام عزیزم

آپ کردم

منتظرتم

آبان یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.aban.blogsky.com

صوفی! به ره عشق صفا باید کرد
عهدی که نموده ای وفا باید کرد
تا خویشتنی، به وصل جانان نرسی
خود را به ره دوت فنا باید کرد

komiser یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ http://WWW.ROMANIA.BLOGSKY.COM

سلام
ای ناقلا تو هم بله اما عیب نداره

نگینی با دامنی حریر دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.patty.blogsky.com

اینجارووو ببین!! نیلوو جوونمم بله
نیلووفری خیلی خوب نوشتی..کلا خندیدم
باور کن!! مخصوصا اونجایی که سعید و کامبیز و اون یکی رو معرفی کردی
نیییلوووفر خوووبه که دل این نگین رو شاد میکنی
خیلی باحال نوشتی نیلوووفری بازم میگم چون هست

احسان دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ http://ehsan-soofi1.blogfa.com/

سلام سر بزن دوست داشتی تبادل لینک کنیم وب خیلی خوبی داری

China دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ق.ظ http://4China.javanblog.com

واقعا لذت بردم کلی هم خندیدم
خاطره ی خوبی بود مرسی بسی ترکیدیم از خنده!!!
در مورد پست منم لطف داری قشنگی از خودته اون نوشته ی زرد هم به زبان تؤرکی میباشد !!!

بانو دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ http://golbano.pardisblog.com/

مرسی بهم سر زدی.نوشته هات شادن، از اونطوری هایی که یه لبخند دراز و طولانی رو صورت آدم می ندازن همیشه خوش باشی. بازم طرفای ما بیا. منت بر سر ما می ذاری

یگانه دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ق.ظ http://www.sokutgah.persianblog.ir

یه روز سرد پاییزی
که باز از غصه لبریزی
میای با کوله بار غم
چه اشکا که نمیریزی

مقداد دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ق.ظ http://shaperak.blogsky.com

به به چشم ما روشن!
تو هم که خلافکار از آب دراومدی!
برای اون هم دوره ایت باید تاسف خورد که با یه همچین بلوتوثی پیشنهاد دوستی داد!
من خودم با یه همچین دوستی هایی مخالفم( این نظر شخصی منه)

بیچاره واسه اون پیشنهاد نداد چشمش رو گرفته بودم بعدا هم فهمیدم اصلا نمی دونسته کی بهش بلوتوث داده بوده

گمگشته دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ http://baran_1.mihanblog.com

حالا اگه یه پسر خوشتیپ و خوشگل ازتون خواهش کنه گهگاهی به وبش سر بزنید خواسته ی بزرگیه؟
شوخی کردم ببخشید
ولی خوشحال میشم سر بزنید

نیلوفر دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

سلام نیلوفرخانوم!
بله ما هم سال های اول از این شیطنت ها و بلوتوث بازیها زیاد میکردیم اما هیچوقت نفهمیدیم طرف بولوتثمون کیه دنبالشم نرفتیم!
بی خیال بابا دنبال پسرهایی که واست افه میذارن نرو بذار خودشون بیان سراغت!!!

نیلوفر دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

راستی اگه اشکالی نداره لینکت میکنم!

موچه کوچولو دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ق.ظ http://koocholoamin.blogsky.com/

دختر تو چقدر میرقصی
خسته نمیشی؟؟؟
عصار اگه بدونه انقدر اهنگش رو دوست داری تقدیم میکنه به تو

واقعا اگه این کارو بکنه من از خوشحالی خود کوشی می کنم

پویا صداقت(م.ح.حیدریان) دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ http://dochaaar.persianblog.ir

سلام
.
.
.
.
.
مرسی از دعوتت
.
.
.
پست جالب و مفرحی بود
ندیده بودم یه دختر وبنویس اینقدر صریح درباره تمایلات عشقیش بحرفه
.
.
.
لذتیدم
.
.
.
.
.
.
یاهووووو

چه اشکالی داره مگه نباید عاشق بشیم

سینا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ http://friend10.blogfa.com

باحال بود
ولی شما دخترا خودتون و هم نمی شناسین
ولی کامبیز خوب بودا
از دستش دادی

داغ دلم تازه شد اره از دستش دادم

موچه کوچولو دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ب.ظ http://koocholoamin.blogsky.com/

ژس خودت رو برا خودکشی آماده کن
آخه از قرار ازت خوشش میاد

راست می گی؟ ترو خدا؟

لوس بانو سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ http://senseoflove.blogfa.com

سلام نیلوفر خانومی..مرسی بهم سر زدی
منم ترم اول عین این جوگیرای پسر ندیده عاشق یکی از پسرای کلاسمون شدم از شانس گند بنده طرف یه هفته بعدش انتقالی گرفت رفت شریف!
کرجیه تکلیفش چی شد این وسط؟

کرجیه بعد از اینکه عشق دوستم از سرش افتاد عشق من رفته تو کلش که من عمرا باهاش دوست شوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد