خسته شدم .... دستام سردن....
تو این زمستون که نه برف داره نه بارون
دنبال یه دست بودم که باشه گرمای این دستمون
یک دست برای گرم کردن دستام پیدا شده
میترسم این دست همون دستی نباشه که قراره
تو زمستون جای اینکه جیبم دستم را گرم کنه
اون دستمو گرم کنه
شاید هم خودش باشه اما تردید ودودلی......
عشق واژه ای که در کوچه پس کوچه های ذهنم
گم شده
عشق واژه ای است که تا به من نزدیک می شود
پشت نقاب تنهاییم قایم می شوم چون ازش میترسم
می ترسم دوباره خودش نباشه........
فقط.........
دلم رو اسیر خودش کرده باشه.
چه زیبا نوشتید...
ایشا الله اون دستها همون دستهایی باشه که قراره تو زمستون گرمتون کنه...
امید به خدا.
منم اون دستو خیلی وقته گم کردم نیلو
عزیزم آپم
عشق وقتی می آد اونقدر با دل سنخیت داره و پر شفافیت و پر وضوح هست که جایی برا تردید نمی ذاره و دودلی رو به دوردست می فرسته و خود حاکم به همه ی ذرات وجود میشه و همه ی گم شدگی های ذهن رو از کوچه پس کوچه های دور یا نزدیک رو به یک مسیر تنها تبدیل می کنه که با شتاب به سمت نقطه ی خیره کننده ی مطلوبش دویدن می گیره...
نه برف داره (نه) بارون
عشق واژه (ای) که در کوچه ...
پشت نقاب (تنهاییم) قایم می شوم ...
دلم رو (اسیر) خودش کرده باشه.
می رو یا جدا بنویس یا سر هم.
قشنگ بود
همیشه نیلویی باشی
مرسی که اینقدر با دقت می خونی
درستش کردام
عزییییییزمیی
تمرکز این روزها اصلا نیست نیلو...