نوشته شده از دفتر خاطراتم ۵/۱۰/۸۷
اگر امروز هیچ اتفاقی نیوفتت و من مثل همیشه ناکام به اشیانه باز گردم .....دیگر اسمان را دوست نخواهم داشت..... اگر او نیاید من برای که شعر بگوییم..... به که بی اندیشم..... از برای که زندگی کنم چشمان خود را خواهم بست و دگر دم نخواهم زد و ان گاه به خاک رفتم...... همه خواهند فهمید که من عاشق بودم و ان موقع دیگر سودی ندارد. .
سلام خسته نباشی وقعا وبلاگ خوبی داری
یه سری به ما بزن اگه خواستی تبادل لینک کنیم
با تشکر امید وارم موفق بشی
هیچ چیز ارزش از بین رفتنت رو نداره .
مواظب خودت باش آبجی گلم
کاش می شد بی کسی را چاره کرد
دفتر دلواپسی را پاره کرد
یک سحر زلف تو را در خواب خوش
با نوازش های باران شانه کرد
در پس دیوار این شهر عجیب
در کنارت عاشقانه خانه کرد
کاش می شد دست در دست تو داد
دیده با اهل جهان بیگانه کرد
هر چه نیرنگ و ریا و رنگ بود
با حضورت با صفا و ساده کرد
باز باید یک غزل از نو سرود
نام تو در قالب هر واژه کرد...
سلاااااااااام دوس جوووونم........
آآآآآآآآآآآآآآآآآپممممممممم بدو بیااااااااا
نیلوفر تو چه نویسنده ای بودی خبر نداشتیم