خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

کتاب مرگ وحشتناک پسرک صدفی

چند روز پیش رفتم کتاب فروشی بهمن چند تا کتاب خریدم از بین کتاب ها چشمم افتاد به کتاب ((مرگ وحشتناک پسرک صدفی))  نوشته تیم برتون

با خودم گفتم این کارگردان بود فیلم هاش هم خوب بود مثل: ادوارد دست قیچی ... چارلی و کارخانه شکلات سازی ... عدد9...وووووکلی فیلم دیگه کتابش رو خریدم همش رو خوندم راجب بچه هایی که  مشکل دارن یا خودشون یا خانوادشون تو ادامه مطلب یکی از داستان ها را گذاشتم

اومید وارم خوشتون بیاد

پسرک آهنی

 

اقا و خانم اسمیت زندگی خیلی خوبی داشتن.

اون ها زن و شوهر معمولی خوشبختی بودن.

روزی متوجه موضوعی شدن که خیلی اقای اسمیت رو خوشحال کرد

خانم اسمیت قرار بود مادر شه

پس اقای اسمیت هم پدر می شه

ولی این وسط موضوعی پیش اومد که خوشحالی شون رو پاک بهم زد

بچشون اصالا بچه ی ادم نبود

یه ادم اهنی بود

تنش گرم و نرم نبود

واصلا پوستی رو تنش نداشت

به جاش یه لایه سرد و نازک حلبی روی تنش بود

تنها کاری که می تونست بکنه این بود که سر جاش دراز بکشه

 و یک جا زل بزنه

نه می شد گفت اون زنده است و نه مرده

تنها زمانی که اون زنده به نظر می رسید

وقتی بود که به برق وصلش می کردنند

اقای اسمیت که این وضع رو دید سر دکتر داد کشید که:

با پسر من چی کار کردین؟

این از گوشت و خون نیست از فلز و المینیوم درست شده

دکتر به ارومی گفت:

ممکن یکم عجیب به نظر برسه

راستش شما پدر این بچه عجیب و غریب نیستین

می دونید که ما حتی هنوز نمی دونیم این بچه دختره یا پسر

ولی فکر می کنیم پدرش دستگاه مخلوط کن اشپز خانه باشه

حالا دیگه زندگی اقا و خانم اسمیت

پر از جنگ و دعوا بود

خانم اسمیت از اقای اسمیت بدش میومد

واقای اسمیت از خانم اسمیت

اقای اسمیت هیچ و قت زنش رو

 به خاطره رابطه ی بی شرمانه ش نبخشید

خیانتش با یک وسله اشپز خونه

پسرک اهنی بزرگ و بزرگ تر شد

تا تبدیل به مرد جوونی شد

گرچه گاهی مردم اون رو

اشتباهی جای سطله زباله می گرفتن.

نویسنده:تیم برتون

مترجم: نینا جمشید نژاد

نظرات 14 + ارسال نظر
ما سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ http://www.khatokhial.blogfa.com

شاید آمدم که اولین باشم ...!

شاید
آ«دم که تو هم اولین باشی ...!


نمیدونم...!

بالاخره یکی اول میشه .. یکی آخر ..!

نیلو خانوم بیا پیش ما

komiser سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ب.ظ http://WWW.ROMANIA.BLOGSKY.COM

من که چیزی نفهمیدم این میخواد بگه این جور مشکلات تو خونواده ها هست یا یه داستان تخیلی کمدیه کدوم

توضیحات اول کتاب که میگه منظور از این داستان ها وجود مشکلاتیه که شاید گاهی دیده نشن یا اگه دیده بشن جدی گرفته نشن یا اگه جدی گرفته بشن مورد تمسخر واقع بشوند

خانم هویج سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ http://hawijfamily.danagig.ir

خوب انگار یکی از نقاط مشترکمون رو پیدا کردم. من مرده ی دخترای کتابخونم. فعلا دارم ؛همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها ؛ رو میخونم. تموم شه حتما یه سر به این کتاب که گفتی میزنم

کتابش خیلی کم حجم زود تموم میشه

مهرداد سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ب.ظ http://boudan.blogsky.com/

و آدم های آهنی بیشماری که در همه ی بیشماری لحظه ها به سوی انتهایی نا آشنا می روند و کسی نپرسید چرایی و چگونگی را.
بی شک اسمیت ها بی گناهند
بی شک همه ی اسمیت ها مقصرند...

اری تو درست می گویی
بی شک حتی ما هم مقصریم

اکبر سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ http://akisar.blogfa.com

سلام نیلوفر جان
جوابتو ندیدم . چی شد ؟ خودت پرسیدی . از دست من که ناراحت نیستی ؟

نگینی با دامنی حریر سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.patty.blogsky.com

نیلوفر مرسی از حضورت !!
نیلوووو خیلی دوست دارم !! خیلی زیاد !! از انگشت های دستتم بیشتر !!
قربون دلت بشم که لرزیده !! ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم

الاهی من قربونت برم منم دوست دارم زیاد

روز های زندگی من چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://tinapink.blogfa.com

داستان جالبی بود

موچه کوچولو چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ http://koocholoamin.blogsky.com/

سلام
کتاب جالبیه
کتاب خونم بودی نمیدونستیم ها

بلههههههه

موچه کوچولو چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://koocholoamin.blogsky.com/

نادی(نفس بریده) چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ http://kaktoos70.blogsky.com

سلام گلم
وبت خیلی خوشکله ومطالبت جالبه...
خواستی یه سری به وبلاگ منم بزن!
خوشحال میشم!!!
اگر هم دلت خواست تبادل لینک کنیم
منو لینک کن وبعد بهم خبر بده که لینکت کنم...
مرسی عزیزم
بای

ماهی خانوم چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ http://mahinameh.blogsky.com

موچه کوچولو چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ http://koocholoamin.blogsky.com/

بازم

اکبر پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ http://akisar.blogfa.com

سلام
ممنون که جواب نظراتم رو میدی !!!!!!!!!!!!!!!!
یه مطلب راجع به نبود عشق گذاشتم تونیستی و وقت کردی بخون و نظرتو بده . ممنون
من حتما جواب میدم

تلنگر شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://talangor86.blogsky.com

سلام
منم یه سوال ساده پرسیدم. جواب می خوام!

سوالی نبود که جوابی باشه

سوال من در پس ذهنم است که
شقایق چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
زیر باران باید رفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد