خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

عاشق

دوست داشتم که تو فانوس شب هایم شوی

 دوست داشتم در اوج غم ها یاورم شوی

 هیچ می دانی که من کیستم عاشقم اما خسته نیستم.

درد زندگی

 من اگر دیوانه ام با زندگی بی گانه ام  

 مستم اگر یا گیج و سرگردان مدهوشم  

اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت 

خراب اندر خراب و خانه بر دوشم 

اگر فریاد منطق هیچ تاثیری ندارد 

در دل تاریک و گنگ لال و صاحب مردهء گوشم 

به مرگ مادرم مردم 

 

شما ای مردم عادی 

که من احساس انسانی خود را  

بر سر اشک سادهء رنج ملاکت بارتان 

 

بی شبه مدیونم 

میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا 

 

 در اعماق دل اغشته با خونم  

هزاران درد دارم 

درد دارم.............

 

بادبادک

بادبادکی هستم در دست بی رحم باد دلم گرفته از خاک  

چشمم خون از دست ادم های نا پاک 

دلم می خاد یه هوای پاک 

تنم خست اس از این همه گل و خاک 

ماه رو که میبینم دلم میشه رونه میره به سوی خونه 

میره همون جایی که ادماش مهربونه دلاشون پاک و صادق قلباشون مثل دریا می مونه 

بقیه شعرم بمونه تا وقتی این زمونه با دل ما بخونه 

 

(این شعر را سر یکی از کلاس هام  واسه  استادم نوشتم بهم گفت انگاری دل پری داری از این دنیا گفتم اره استاد اگه دلمو این جا باز کنم همه گریشون می گیره)

خیلی وقته

خیلی وقته که دلم با غصه همبازی شده

گلدون خاطره هام شکسته و شاکی شده

خیلی وقته قاصدک قهر کرده با نگاه من

طفلکی شرمنده از این همه بی خوابی شده

نمیدونم که چرا غنچه دیگه وا نمیشه

شاید امشب بلبلی سوی قفس راهی شده

شبنما نمیتونن جواب کنن غصه ها رو

از هجوم قطره ها سیل توی شهر جاری شده

دیگه سوسنی نمونده توی باغچه دلم

شمعدونی نشسته و به تنهایی راضی شده

روزگار بین منو گلهای سرخ بسته پلی

اما خیلی وقته که شکسته و خالی شده

دیگه جایی نیس به جزء اغوش باز فاصله

مطمئنم پنجره بغض کرده ناراضی شده

نمی خوام باره دیگه ثانیه ها مرور بشن

عقربه از بس نشسته منتظر خاکی شده...

(یلدا ستایش)

زودتر بیا

دوست دارم به هیچی فکر نکنم دوست دارم آزادو رها بدوم توی خیابون

داد بزنم بگم منم آزادم و بلند بخندم و بگم منم آزادم

نمی دونم چرا اینقدر از این زندگی خسته شدام؟ چرا؟ چرا؟

چرا این همه چرا هست؟

می خوام سرم رو از پنجره بیارم بیرون و داد بزنم بگم پس کجایی؟

تویی که همیشه میگی هستی پس کجایی؟

الان که نیازت دارم کجایی؟

من دارم از  از تنهایی میمیرم

دارم از غصه میپوسم

بیا ونجاتم بده

بیا

زودتر بیا

(نوشته ی خودم چند ماه پیش وقتی داشتم زیر فشاره درس هام میمردم)

بی گناه

حالمان بد نیست غم کم میخوریم

کم که نه هر روز کم کم میخوریم

اب می خواهم سرابم میدهند

عشق می ورزم عزابم میدهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

 از چه بیدارم نکردی افتاب

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بی گناهی بودم دارم زدند

عاشقی

عاشقی درد قشنگی است که درمانی ندارد  

 عاشقی جرم قشنگی است که معنایی ندارد  

عاشقی جنگل سبزی است که فردایی ندارد

........

اشک ها هم
اشک های قدیم
اشک های امروزی
از هیچ غمی خالی‌ات
نمی کنند.