خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

خونه ی قطره ی کوچولو

خونه ای برای حرف های نگفته یه قطره کوچک

رقصیدن یا نرقصیدن؟ مسئله این است.

سلام دوست جونام دیروز بیرون بودم جاتون خالی بود از 10 تا ماشین که رد میشود 7 تاش عروس داماد بودن اینقد ماشین های قشنگ قشنگ دیدم که تزئین شده بود دلم اب می شد نه واسه این که عروس بشم واسه این که تو عروسی باشم برقصم اخه همه لذت عروسی به اون وسط رقصیدنشه منم که عقده ای شدم اخرین عرسی که رفتم عید بود عروسی دوستم بود از اون وقت تا حالا عروسی نرفتم ولی بزار یکم فکر کنم تولد رفتم ولی تولد دوستم بود که تو کافی شاپ گرفته بود اونم تازه دوست پسرش همه را دعوت کرد به خدا مردم شانس دارن نه که فکر کنین حسودم نه اصلا فقط یه کم متعجبم که دوست پسرش واسش تولد گرفته بود همین اونم که اصلا توش رقص نبود پس با این حساب من عروسی می خوام برم...

راستی زنگ زدم به همون ارایشگاه ویداروز بهم وقت داد واسه فردا ساعت 10 ناخونم دیگه درست می شن ..........راستی دیشب یه خواب وحشت ناک دیدم خواب دیدم نمیتونم رانندگی کنم فکرش را بکنیید من رانندگیم خوبه ان وقت تو خواب نتونم اینقدر تو خواب گریه کردام که نگو هی با خودم می گفتم اخه چرا؟ اخه چرا من؟؟ باید یادم بره نکن واقعا یادم رفته باشه؟ یعنی ادم با 1 هفته ننشستن یادش میره وای اگه این جوری باشه خودم از رو خودم با ماشین رد میشم که کسی مقصر نباشه

جریان شمال

 سلامممم دیشب ماهوارمون درست شد و من هنوز زند ام خیلی خیلی خوشحالم خودم دونه به دونه  به سلیقه خودم کانال ها را چیدم امروز صبح پای میز صبحانه که بودیم بابام گفت حالا که ترم تابستونه نداری بیاین بریم شمال  بیچاره داشت یه جئری می گفت که مامانم دلش بسوزه وااااااای  اگه بریم چقدر خوب میشه ولی مامانم نگاهش نگاهی بود که می گفت نه من نمی دونم واسه چی نه؟ کاشکی مامان من تو خونه حرف اخر را نمی زد اخه مگه من چه گناهی کرده ام می خوام برم شمال.......خسته شدم از بس فیلم نگاه کردم و خوردمدوست دارم برم شمال می خوام برم دریا کنار دریا کنار قشنگه می خوام برم تو جنگل ها یکم هوا بخورم اگه بریم که خیلی خوب می شه ولی بی خیال

عجب روزی

سلام به خدا داستان این درس خوندن ما توی این دانشگاه داستانی داره به اندازه یک شاهنامه اونم چه شاهنامه ای 

 ما را باش دلمون خوش بود تابستان امسال می خوایم شاخ درس فیزیک را بشکونیم ..........به خدا زشته که من ترم 6 باشم اما هنوز یک بار هم فیزیک برنداشته باشم از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون فیزیک را دوست ندارم شبیه قول برره می بینمش اخه چه کار کنم ازش می ترسم) این ترم بچه ها کلی امضاء جمع کردن که فیزیک تابستان به خاطر در خواست بالای بچه ها ارائه بشه ما هم دلمون خوش بود امضاش کردیم با خودم گفتم نیلوفر اگه هم حتی خدایی نکرده روم به دیوار مورچه خاک به سر افتادی مشرط که نمیشی تاثیر نداره منم منتظر بودم که فیزیک حتما ارائه میشه ذهی خیال باطل که من 7 تیر امتحانام تموم شد و از اون موقع تا حالا هیچ گو...نخوردم تنظیم ساعت باشگاه را انداختم واسه بعد از انتخاب واحد کلاس زبان نرفتم هیچی نکردم امروز زنگ زدم گروه میگه ارائه نمی شه اخ من سوختم اخ من سوختم گفتم این همه یارو از ما امضاء گرفت واسه هیچی خواستم زنگ بزنم به یارو فوش بدم یکی از درونم گفت من وجدانت بیدم نکن این کارو بعد از چند دقیقه به خودم امدم گفتم بهتره برم باشگاه خوب نیست تو خونه بشینم داشتم فکر می کردم که امروز برم لباس واسه ورزش بخرم که دیدم بله مامانم صدام میکنه نیلوفر جان مامان بیا این جا چشتون روز بد نبینه ماهواره دیگه شبکه نداشت کلا رفته بود ریستش کرده بود من و بابام هم که اعتراض کردیم می گه خوب کردم دوست داشتم انگاری داره بازی می کنه خوشحالم هست آخه واقعا من بدون فارسی1 چه جوری زندگی کنم من اگه سالوادور نبینم میمیرم این چند روز هم که تعطیل کسی نمیاد دوروستش کنه من اگه تا یکشنبه ننوشتم بدونید که من از دوری فارسی1 مورده بیدم.

زندگی

زندگی خالی است خالی از من خالی از تو خالی از ماست زندگی کولباری از تاریکی هاست

زندگی زیباست؟ زندگی خاموش است؟ زندگی مانند ابر ها در خروش است

زندگی مانند یک سیب است که روزی از درخت به پایین سقوط می کند زندگی سقوط یک سیب است

زندگی سایه ی درخت بید است زندگی گلزاری از خاطره هاست

زندگی طولانی است زندگی مانند یک کوه خشمگین و مانند یک پروانه شیرین است

زندگی جاده ای است بی انتها جداه ای به سوی ابدیت

جاده ای تاریک که در انتهایش نوری است به نام خدا خدایی بزرگ که من که تو

به امید او زنده ایم به امید روزی که دست من دست تو را بگیرد و.............

زندگی هر چه هست جاری

جریان با مزه خواستگاری

سلام دیروز عصر یه اتفاق با مزه افتاد تعریف کردنش این جا خالی از لطف نیست جریان از ان جا شروع شد که صبح دیروز یکی از همسایه های قدیمی مون به خونه ما زنگ زد گفت یکی از دوستام جنس از ترکیه اورده بیاین نگاه کنید اگه خوشتون امد بخرید مامانم هم قبول کرد ما هم ساعت 7 با مامان و یکی دیگه از همسایه هامون رفتیم ان جا جالی این جا بود که خونه زنه که بعدا فهمیدم فامیلش زمانی بود یه بلوک با ما فرق داشت خلاصه رفتیم ان جا من 3 تا بلوز انتخاب کردم با یه کیف پول ولی خدایی جنساش خوب بود منم بر گشتم

 گفتم: شما همیشه میرید ترکیه

 گفت: نه سالی 2 بار

من گفتم: خیلی سلیقتون خوبه

اونم خوشش امد از حرفم... بعد چند دقیقه....... ازم پرسید مدرسه ثانی می رفتی

 من گفتم: نه سارا میرفتم

گفت: چه جالب من ان جا معلم بودم تو راهنمایش

من گفتم: من دبرستانش بودم

گذشت ما لباس ها را خریدیم شمارمون هم گرفت که شهریور که دوباره میره زنگ بزنه بگه که ما دوباره بیایم واسه خرید اینو یادم نره بهم یه اشانتیون هم گشواره داد گفت چون خیلی نازی (ان لحظه هندونه ها سنگینی می کرد کمک می خواستم در حد تیم ملی) ما امدیم خونه ساعت 9 همون همسایه اولی که ما را به خانم زمانی معرفی کرده بود زنگ زد گفت خانم زمانی از دختر شما خوشش امده پسرش... پسر خوبیه.... کارش ازاده... لیسانس داره گفته که خودم از همه لحاظ ساپورتشون می کنم (نمی دونم کلمه ساپورت با چه س و چه ت هست اگه اشتباه نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید) از این حرفا که داییش ایتالیا است و پسرم هم چند ساله دیگه میره پیشش از این حرفا دیگه مامانم هم گفت نه دخترم دانشجو داره درس می خونه تموم که بشه درسش می خوام بفرستمش پیش خواهرش کانادا زن هم گفته که من منتظرم نظرشون عوض بشه ولی من که خدایی عمرا ازدواج نمی کنم چون حوصله ازدواج و شوهر را ندارم  ولی حال جالب این جاست که من امدم خونه چشمم رو 2 تا از لباسا مونده یکیش روش نوشته بود نیو یورک ناز بود ان یکی ساده بود با این حرف زنه نمی تونم برم این ها را بگیرم چه کار کنم؟  بی خیال اینم از قضه خواستگاری ولی اگه میومدن ما هم پسرشون را میدیدم خوب بود نههههههه ؟

(راستی اگه من کلمه ای را اشتباه نوشتم یعنی غلط املای داره بازم ببخشید)

جریانی جالب

این نوشته ربطی به نوشته های قبلیم نداره چون خیلی ناراحتم اگه این جا نگم می میرم 

 

من نمی فهمم ...یعنی چی؟ ....یعنی چی؟

 میدونید جریان چیه من یه مدت ناخن کاشتم واسه ترمیمش یه اریشگاه می رفتم به نام ویداروز اونم به خاطره تعریف های دوستم آزی.............. دیدم گرون می گیره 3 بار رفتم.....دیدم ......(بی خیال) این ماه گفتم برم یه جای دیگه مامانم اسرار شدید کرد که برم چهره نما زنگ زدم یه دختر برداشت گفت شما ساعت 1 زنگ بزن از خود ناخون کارمون بپرس(ان موقع ساعت 12 بود) ساعت 1 زنگ زدم بعد از 3 بار زنگ زدن برداشته بعد از سلام و خسته نباشی می گم بهش شما ناخن ترمیم میکنید میگه اره  ولی باید بدونی موادش چه چیزی بوده منم گفتم مگه فرقی می کنه گفت اره ناخون کاره ما به ناخون های که خودش نکاشته باشه دست نمیزنه منم گفتم مرسی قطع کردم اخه بنده ی خدا من اگه می دونستم موادش چیه که خودم ترمیم می  کردم به تو زنگ نمی زدم اخه جالب این جاست که من یه جای دیگه کاشته بودم یه جا دیگه می رفتم ترمیم انجا هیچی نگفت تازه ویداروز از این معروف تر ام هست میگن:

بزن بر سر ناتوان دست زور بزن واقعا بزن (فکر کنم بیت شعر را اشتباه نوشتم اگه اشتباه کلا منظورم اینه که خیلی بهم بر خورد ناراحت شدم)

زنده به گور

نفسم پس می رود. از چشم هایم اشک می ریزد سرم گیج می رود قلبم گرفته.....

تخت بوی تب می دهد...

در رختخوابم می غلتم. یادداشت های خاطره ام را به هم می زنم اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار میدهد شقیقه هایم داغ شده......

هیچ کس باور نخواهد کرد به کسی که دستش از همه جا کوتاه بشود می گویند: برو سرت را بگذار بمیر.

اما وقتی که مرگ هم ادم را نمی خواهد وقتی که مرگ هم پشتش را به ادم می کند مرگی که نمی اید و نمی خواهد بیاید ...!

همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمج خودم.

نه کسی تصمیم خودکشی نمی گیرد خود کوشی با بعضی ها هست.

همین طور که خوابیده بودم دلم می خواست بچه ای کوچک بودم ......از تیکه های بچگی ام  به خوبی یادم میاد .....

با نیمچه مداد سرخی که در دستم است و با ان در رختخواب یادداشت میکنم ...با همین مداد بود که جای ملاقات خودم را نوشتم دادم به ان دختر که تازه با او اشنا شده بودم......

....در قبرستان به سنگ قبر ها صلیبها یی که بالای ان ها گذاشته بودند گل های مصنوعی....خیره نگاه می کردم افوس می خوردم که چرا جای ان ها نیستم  با خود فکر می کردم: این ها چقدر خوشبخت بوده اند...............

 

از کتاب زنده به گور نوشته صادق هدایت

انسان بودن

ادم ها گاهی اینقدر ناراحت هستند که سر هم فریاد میکشند گاهی هم اینقدر اروم هستن که نگاه هم نمی کنند این چه رسمی است رسم انسان بودن.....